هرانکس که رخ زیر چادر نهفت * چنان دان که گشتست باخاک جفت
فردوسی
انقلاب اسلامی را می توان«انفلاب جنسی» هم نا مید. زیرا اگر چه تمامی دگرگونی های اجتماعی که بتوان به آن نام انقلاب گذاشت در بدو تاسیس برای برای برتری دادن به الگوهائ آرمانی خویش به آنچه روابط مرد و زن و روابط اجتماعیست حساس بوده اند اما در مرور زمان و با درک گسیختگی اجباری نسل ها زعامت امور روزمره مردم را رها کرده اند.
چین و کوبا دو نمونه بارزند واقفیم که چین مقوله انقلاب فرهنگی را گستره ای وحشنتاک داشت اکنون لکه ننگ تاریخ مدرن خود می داند و کوباکه مبارزه با زنان را در طیف گسترده ای پی گرفت به جای رسیده است که بنیان گذار آن نیز داعیه پیشین را ندارد.
اما انقلاب ایران از آنجا که پیوند تنگاتنگی با مذهب دارد و جایگاه خود را در سطحی(روحانیت و طبقه مرتبط به آن) و نه سطوح جامعه استوار کرده است در سه ده حاکمیت خود هیچگاه نتوانست است مبارزه با بد حجابی از سر لوحه آرمان ها و برنامه های خود بزداید زیرا این آرمانگرای به نوی انعکاس دیانت دولتمردان و حداقل نماد پایبندی به ماهیت وجودی نظام سیاسی در قدرت است.
البته ورای این مبارزه سرسختانه که در مقابل بدنه جامعه٬ طیفی دلبسته ی آرمان های انقلاب و امتیازات مادی آن دارد.هراسی را هم می توان یافت و آن هراس حاکمیت از دادن امتیاز است و وقوف آنها براین امر است که آزادی های اجتماعی و مدنی نهایتا به در خواست آزادی فراتر ودر آخر آزادی کامل اجتماعی و سیاسی منتهی خواهد شد.